علامت ایران ایرانی مسابقه قالیباف انتخابات

علامت: ایران ایرانی مسابقه قالیباف انتخابات ایرانیان حسن روحانی ریاست جمهوری محمدباقر قالیباف نامزد ریاست جمهوری انتخابات ریاست جمهوری

  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • توجه: در صورتی که فایل دارای ایراد است یا حقوق نویسنده رعایت نشده با ما تماس بگیرید

    گت بلاگز اخبار سیاسی و اجتماعی جهت دوره هفتم انتخابات مجلس عضویت کردم،پسرآیت الله یزدی تماس گرفت که انصراف بده / نوه امام خمینی

    قبل از انقلاب که رابطه ای نداشتیم و بنی صدر را نمی شناختیم. البته زن بنی صدر را در فرانسه دیده بودیم. فکر کنم دو دختر هم داشتند که زیاد دیده نمی شدند. بعد از ری

    جهت دوره هفتم انتخابات مجلس عضویت کردم،پسرآیت الله یزدی تماس گرفت که انصراف بده / نوه امام خمینی

    نوه امام خمینی: جهت دوره هفتم انتخابات مجلس عضویت کردم،پسرآیت الله یزدی تماس گرفت که انصراف بده

    عبارات مهم : انصراف

    زهرا اشراقی مصاحبه ای را با روزنامه شرق انجام داده است.

    جهت دوره هفتم انتخابات مجلس عضویت کردم،پسرآیت الله یزدی تماس گرفت که انصراف بده / نوه امام خمینی

    بخشهایی از مصاحبه را می خوانید:

    رابطه شما با بنی صدر چطور بود ؟ قبل و بعد از مدیر جمهورشدن و برکناری او.

    قبل از انقلاب که رابطه ای نداشتیم و بنی صدر را نمی شناختیم. البته زن بنی صدر را در فرانسه دیده بودیم. فکر کنم دو دختر هم داشتند که زیاد دیده نمی شدند. بعد از ریاست جمهوری بنی صدر، هر وقت همسر او و همسر امام در دورهمی شرکت می کردند، یکدیگر را ملاقات می کردند. سطح ارتباط ما در این اندازه بود. بالاخره بنی صدر ۷۰ درصد رأی داشت و آن موقع محبوب بود.

    قبل از انقلاب که رابطه ای نداشتیم و بنی صدر را نمی شناختیم. البته زن بنی صدر را در فرانسه دیده بودیم. فکر کنم دو دختر هم داشتند که زیاد دیده نمی شدند. بعد از ری

    یعنی مراوده دوستانه ای بین پدر شما و بنی صدر نبود؟

    خیر. رابطه کاری بود و رابطه خانوادگی نداشتیم. حتی با دیگر صورت ها ازجمله همسران اعضای نهضت آزادی مثل همسر آقای بازرگان و سحابی ارتباط بیشتری داشتیم. از افرادی که با آنها رابطه خانوادگی داشتیم، زن دکتر حبیبی بودند که هنوز هم با او در ارتباط هستیم. ما با زن بازرگان رفت وآمد زیادی داشتیم. سبک ایشان را دوست داشتم، آنها خانوادگی همه خاص بودند. به همین خاطر، هنگامی که زن به منزل آنها می رفتند، من هم تلاش می کردم که با زن همراه شوم.

    ولی رابطه ما با زن بنی صدر به این شکل نبود. به نظرم کمی گارد داشت. نمی شد خیلی به او نزدیک شد. فکر می کنم دخترهای او هم سن وسال من بودند، ولی من اصلا آنها را ندیده بودم. ارتباط بابای من و بنی صدر هم کاملا کاری بود. در مشکلاتی که راجع به بنی صدر پیش آمد و کمیته حل اختلاف سه نفره تشکیل شد، بابای من با پیشنهاد آقا، به عنوان نماینده بنی صدر گزینش شد. آقا، تصمیم گرفتند که بابای من را به علت روحیه ملایمش به عنوان نماینده بنی صدر گزینش کنند. چون طرف دیگر ماجرای آن اختلاف آیت الله یزدی بود. چند سال پیش آقای یزدی در یک برنامه تلویزیونی حاضر شده است بود. در آن برنامه هرچه خواست به بابای من نسبت داد.

    شما با آیت الله یزدی در ارتباط بودید؟

    جهت دوره هفتم انتخابات مجلس عضویت کردم،پسرآیت الله یزدی تماس گرفت که انصراف بده / نوه امام خمینی

    ما قبل از انقلاب سالیان سال با آقای یزدی همسایه بودیم. به یاد دارم آیت الله یزدی هم به علت اینکه مدام در تبعید بود، در منزل حضور نداشت. دختر او -ملکه – هم سن وسال من بود و با هم دوست بودیم، پسرش مجید هم با برادرهای من دوست بود. خب [آیت الله یزدی] اخلاق خاصی داشت و امام هم می دانست جهت برقراری تعادل در شورای حل اختلاف سه نفره، باید یک صورت ملایم حضور داشته باشد.

    امام به بنی صدر اعتقاد داشت که معتمد خود – آقای اشراقی- را نماینده بنی صدر کردند؟

    امام به بابا خیلی اعتماد داشتند. احتمالا به این فکر کردند که با این گزینش فضا را تلطیف کنند، چون دلش می خواست که اختلافات فروکش کند. شرایط عادی در کشور وجود نداشت، علاوه بر جنگ خارجی، جنگ داخلی هم داشتیم. اجازه بدهید خیلی راجع به بنی صدر صحبت نکنم. بعضی از اتفاقات را باید به تاریخ سپرد تا بعدا راجع به آن قضاوت شود.

    قبل از انقلاب که رابطه ای نداشتیم و بنی صدر را نمی شناختیم. البته زن بنی صدر را در فرانسه دیده بودیم. فکر کنم دو دختر هم داشتند که زیاد دیده نمی شدند. بعد از ری

    قبل از اعزام به نوژه، بحثی شد که دیگر نروند؟

    وقتی عزم رفتن کرد، خیلی جهت او دعا خواندم. بابا گفت اوضاع اصلا خوب نیست و با لبخندی ادامه داد معلوم نیست که زنده برگردم یا نه. گفت خواب دیدم در یک صف نماز جماعت ایستاده ام که همه درگذشته اند. فکر می کنم گفتند که امام جماعت آن هم آشیخ عبدالکریم حائری بودند. بعد گفت آخرین نفر هم آقای مطهری بودند که من کنار ایشان ایستادم. این خداحافظی آخر ما با بابا بود. او واقعا مظلوم رفت. به بابا در ماجرای شورای حل اختلاف خیلی ظلم شد. هنگامی که که فوت کرد، می گفتند که او نماینده بنی صدر بوده، ضدانقلاب بوده و از این حرف ها خیلی زدند. تا اندازه ای که نمی گذاشتند مراسم عزا برگزار کنیم.

    جهت دوره هفتم انتخابات مجلس عضویت کردم،پسرآیت الله یزدی تماس گرفت که انصراف بده / نوه امام خمینی

    یعنی فاتحه نگرفتید؟

    حتی معلوم نبود که اجازه بدهند مراسم تشییع هم برگزار شود.

    چه کسانی؟

    تندروها. وقت زیادی گذشت تا بفهمند بابا چه خدماتی انجام داد.

    یعنی شما مراسم ترحیم برگزار نکردید؟ چگونه مانع شدند؟

    چرا مراسم را در حد یک مراسم معمولی برگزار کردیم. آقا کلا دوست نداشتند که جهت خانواده خودشان مراسم برگزار شود و چون می دیدند که آقا دوست ندارند [از این موضوع] سوءاستفاده کردند.

    زندگی شما بعد از فوت پدر چگونه سپری شد؟

    چشمم را باز کردم و دیدم همه زندگی ام رفته هست. با اینکه امام بود، ولی واقعا پشتم خالی شد. احساس کردم که از صد به صفر رسیدم. ولی (به خودم گفتم) دیگر باید روی پای خودت بایستی و تنها خودت هستی. در این شرایط سخت ترین عنوان جهت یک دختر، مسئله ازدواج است که خودم تصمیم گرفتم، یعنی گزینش خودم بود. دومین موضوع، ادامه تحصیل و گزینش رشته دانشگاهی بود که خودم گزینش کردم. هنگامی که به آقا گفتم دانشگاه قبول شدم، خیلی خوشحال شدند. می دانید که گزینش، من را هم رد کرد. من آن موقع ازدواج کرده بودم.

    گزینش جهت چه شما را رد کرد؟

    به خاطر نمره انضباط و رأی به بنی صدر بود. سال آخر دبیرستان نمره انضباطم را پنج دادند. به بابام می گفتم به من گفته اند تو به بنی صدر رأی دادی جهت همین به من پنج داده اند.

    به آقا خبر دادم و گفتم: آقا من می خواهم از این مملکت بروم. گفتند: که چرا؟ چه شده. گفتم: جایی که نمی توانم ادامه تحصیل بدهم جهت چه بمانم؟ گفتند: مگر چه شده؟ گفتم: گزینش من را رد کرده هست. گفتند: علت چه بوده؟ گفتم: می گویند به بنی صدر رأی دادی. خب شما هم احتمال دارد به بنی صدر رأی داده باشید. گفتند: اینکه علت نشد جهت ردکردن. گفتم: اگر نتوانم ادامه تحصیل بدهم می روم. فورا دایی (سیداحمدخمینی) را صدا زدند و گفتند احمد برو ببین چه شده. خلاصه آنجا پارتی بازی کردم! ولی مثل من تعداد زیادی بودند که مجبور به ترک وطن شدند. به هرحال با رتبه خوب در دانشگاه پایتخت کشور عزیزمان ایران قبول شدم. فرزند درس خوانی بودم. من بودم و مریم. مریم را هم رد کرده بودند.

    مریم؟

    مریم، دختر مرحوم دایی مصطفی.

    او را به خاطر برادرش رد کردند؟

    خیر. آن وقت مسئله برادرش مطرح نبود. او هم مثل من به اتهام ضدانقلابی بودن رد شده است بود. برچسب ضدانقلاب از اول انقلاب به ما خورده بود (خنده).

    الان هم همین طور است! من مجلس هفتم عضویت کردم. پسر آقای یزدی به من زنگ زد، فکر کنم مجید بود. به من گفت که حاج آقا می گویند شما انصراف بدهید، چون قرار است رد صلاحیت شوید. گفتم: خب رد کنید، آیا انصراف بدهم؟ مجید به نقل از باباش گفت: خیلی بد است شما رد صلاحیت بشوید، زشت هست. گفتم: زشت این است که شما نوه امام را از بین بردن کنید. من تا دیروز و امروز شک داشتم که انصراف بدهم ولی حالا که خبر دادید، شهامت ردصلاحیت کردن را داشته باشید.

    واژه های کلیدی: انصراف | ارتباط | مراسم تشییع | اخبار سیاسی و اجتماعی


    دانلود


    دانلود فایل ها

    نویسنده : blogzz

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود رایگان کتاب از آمازون
  • تکست بوک
  • خرید کتاب انگلیسی
  • خرید کیندل آمازون
  • کتاب زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی دانشگاهی
  • باکس کتاب
  • مانگا زبان اصلی
  • قیمت چاپ کتاب PDF
  • چاپ مانگا
  • رفتن به نوار ابزار